˙·٠•●♥عاشقان ظهور ♥●•٠·˙
آمدم امشب دهی برمن پناه رو سپیدی کن عطا بر رو سیاه آمدم تا که سبک بارم کنی لحظه ای لایق به دیدارم کنی آمدم از نو مسلمانم کنی سائل رفتار سلمانم کنی آمدم شاید کمی بهتر شوم در صداقت پیرو بوذر شوم …………… برای خواندن تمامی شعر زیبای “آمدم امشب دهی بر من پناه” روی ادامه مطلب کلیک کنید. ادامه مطلب ...
اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :
ما مصیبت زده ی کرب و بلاییم حسین بال و پر سوخته ی آل عباییم حسین بسکه خون دل از این دیده ز غمهای تو رفت همنشین لب دریای بکاییم حسین عمر دنیا نرسد چون به عزاداری تو تا قیامت ز غمت عقده گشاییم حسین
اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :
اینجا بهشت سرخ بدنهای بی سر است اینجا نگارخانهی گلهای پرپر است اینجا منا و مشعر و بیت الحرام ماست اینجا حریم قرب شهیدان داور است اینجاست قتلگاه شهیدان راه حق اینجا مزار قاسم و عباس و اکبر است اینجا به جای جامهی احرام ما به تن زخم هزار نیزه و شمشیر و خنجر است اینجا دو طفل زینبم افتد به روی خاک اینجا به روی سینهی من قبر اصغر است اینجا برای پیکر صد چاک عاشقان گرد و غبار کرب و بلا مُشک و عنبر است اینجا چو آفتاب سرم بر فراز نی بر کودکان در به درم سایه گستر است اینجا تنم به زیر سم اسب، توتیا اینجا سرم به دامن شمر ستمگر است اینجا به جای جای گلوی بریدهام گلبوسههای زینب و زهرای اطهر است اینجا به یاد العطش کودکان من هر صبح و شام دیدهی میثم، ز خون تر است
اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :
به چشمِ من تیر نزنید حالا که قلبم غمینه مادرِ من داره می آد می خوام که چشمام ببینه دستِ من و جدا نکن تا واسه مادر بمیرم زیر بغل های اون و می خوام با دستام بگیرم مشک من و پاره نکن نذار که سختی بِچِشم من از دو چشمِ اصغرِ تشنه خجالت بِکِشم به فرق من ضربه نزن حالا که نقشِ زمینم بذار ز لب های حسین بوسه ی آخر بچینم نیزه نزن تو سینه ام حالا که دل پریشونم بعد یه عمر وفای خود مدیون زینب بمونم شاعر : حسن فطرس
اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :
چه می شد ای خدا مشکم مرا حاجت روا می کرد به حق هر دو دستانم همه دردم دوا می کرد به یاد اصغر نالان که عطشان و پریشان است کمی از آبِ باقی را برای او سوا می کرد خدایا عاقبت دیدی شدم شرمنده ی اصغر چه می شد این فراتِ غم مرا در خود فنا می کرد ز روی کودکان او خجالت می کشم یا ربّ چه می شد ناله ی زینب دلِ من را رها می کرد کنار علقمه آید نوای شیون و زاری شنیدم مادرم زهرا مرا هر دم صدا می کرد توانِ دیدنِ رویِ رقیه کرده مجنونم چه می شد دشمنم اکنون سر من را جدا می کرد به ذکرِ نام مولایم خیالم طفل شش ماهه دلم هر لحظه با شورِ دل زینب صفا می کرد نوای یاری عشقم حسین تشنه ی زهرا قسم بر هر دو چشمانم ز دل صد عقده وا می کرد شاعر : حسن فطرس
اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :
سقا نظر کن تشنه ام طاقت ندارم طفلِ صغیرم بر عطش عادت ندارم آبی بیاور سینه ام آرام گیرد خشکیده لب هایم ز مشکت کام گیرد رفتی عمو باشد خدا پشت و پناهت چشمان اهل این حرم مانده به راهت ما منتظر بر درگه خیمه بمانیم انجام وعده از عمو را جمله دانیم اما پدر آمد عموی ما نیامد یاربّ چرا آرامشِ دلها نیامد بابا کمر بگرفته از داغ جدایی گوید برادر جان ابالفضلم کجایی؟ دانم عمویم کشته ی این خاک گردید روحش روانه در دلِ افلاک گردید آید عمویم من دگر حرفی نگوییم من جز عمو در این حرم چیزی نجویم شاعر : حسن فطرس
اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :
درباره وبلاگ گفتم که از فراغت عمریست بی قرارم گفت از فـــراق یاران من نیز بی قرارم گفتم به جز شما من فریاد رس ندارم گفتا به غیر شیعه من نیز کس ندارم گفتم که یاوررانت مظلوم هر دیــارند گفتا مرا ببینند مظلــــــــــوم روزگارم گفتم که شیعیانت در رنـج و در عذابند گفتا به حال ایشان هر لحظه اشکبارم گفتم که شیعیانت جمعند به یاری تو گفتا که من شب و روز در انتظار یارم گفتم به شــــیعیانت آیا پیـــــام داری گفتا که گفته ام من هر دم در انتظارم گفتم که ای امامم از ما چرا نهانــــــی گفتا به چشم محرم همواره آشکارم گفتم به چشم انوار آیا که پا گـــذاری گفتا که شستشو ده شایدکه پا گذارم موضوعات آخرین مطالب پيوندها نويسندگان
|
||
|